وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

شاخص زایمان

شاخص زایمان

گرچه قرمز می‌شود هر روز رنگِ پورتفوی

میزنم بر سینه‌ی خود باز سنگِ پورتفوی

می‌رود بالا و پایین دائما این‌ روزها

کِی توقف می‌کند الّاکلنگِ پورتفوی؟

گرچه دولت دائما طبلِ حمایت می‌زند

در حقیقت آمده اما به جنگ پورتفوی

مردمانِ تازه‌کار و ساده‌رو افتاده‌اند

با سر و کله همه در دامِ بنگِ پورتفوی

از شرابش مست بودند و خرامان چند روز

می‌چشند این روزها تنها شرنگِ پورتفوی

بورس، دریایی عمیق است و چه خواهد کرد پس

با شناگرهای ناشی این نهنگ پورتفوی؟

اولش از پولِ بادآورده شادی داشتند

حال می‌گویند باهم: اُف به ننگِ پورتفوی

یک طرف اُفت فشار و یک طرف کمبود قند

تقویت کِی میشود رگ با سرنگِ پورتفوی؟

فاندامِنتالش زمین خورده‌ست و تکنیکال، پَر!

وَه! تماشایی شده شهرِ فرنگِ پورتفوی

آه! می‌دانم که بعد از رفتن سرمایه‌ام

در نهایت می‌شوم بچه زرنگِ پورتفوی

زایمانِ شاخص است و کر شده گوش همه

می‌رود تا آسمان‌ها ونگ‌ونگِ پورتفوی

خوب می‌تازد به هرجا شادمان آهویِ بورس

مانده در آه و غم و حسرت پلنگِ پورتفوی

صبر خواهد کرد در این شاخص و اصلاح آن

تا که آهو خود بیاید زیرِ چنگِ پورتفوی

احد ارسالی

وطن_امروز

وطنزبهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

 

روایت فاطمیه_۱۴۴۲ حدیث_کبود

روایت فاطمیه_۱۴۴۲

حدیث_کبود

به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش

ببین حالِ پرستار و مپرس احوال بیمارش

کسی ازآشنایان هم به دیدارش نمی آید

بُود چشمش به در تا کِی اجل آید به دیدارش؟

علی از چشمِ زهرا چشم خود را بر نمی دارد

مجسم می کند عشق و فداکاری و ایثارش

کند اشک علی را پاک با دستی که بشکسته

نخواهد اشک مظلومی فرو ریزد به رخسارش

علی گه دربغل زانو ، گهی سر بر سر زانوست

تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش

به زحمت وا کند چشم و به سختی می نهد برهم

رمق رفته دگر از دیده ی تا صبح بیدارش

#استاد_حاج_علی_انسانی

#حدیث_مادر_ما_را_کبود_می_فهمد

#گریه_کنید_مادر_ما_بی_گناه_بود

#ام_ابیها

#غزل

[درآرزوی کربلا. گناه یعنی دور شدن از مهدی عج]

میخ داغ و سینه زهرای من ای وای من

میخ داغ و سینه زهرای من ای وای من

سیلی و انسیه الحورای من ای وای من

خانه و کاشانه و  شمع و گل و پروانه نه

سوخت درآتش همه دنیای من ای وای من

آیه های کوثرم افتاده زیر دست و پا

لرزه افتاده به دست و پای من ای وای من

ابر سیلی هر دو روی روی یارم را گرفت

تار شد خورشید مه‌سیمای من ای وای من

در شکست و پشت در این غصه پشتم را شکست

خورد با صورت زمین طوبای(زهرای) من ای وای من

کشتن یک زن ، چهل نامرد میخواهد مگر؟!

داد از بی رحمی اعدای من ای وای من

کینه از من داشتند و همسرم را میزدند

فاطمه افتاد از پا ، پای من ای وای من

بشکند دست مغیره دست یارم را شکست

پیش چشم زینب کبرای من ای وای من

میکشد این غم مرا آخر که شد کاشانه ام

قتلگاه همسر تنهای من ای وای من

فاطمه با دیدن تابوت وقتی خنده زد

رفت دیگر خنده از لبهای من ای وای من

بعد زهرا این من و این میخ و این دیوار و در

وای من ای وای من ای وای من ای وای من

ای وااای مادرم ...

الا لعنت الله علی القوم الظالمین

یا رب فاطمه بحق فاطمه اشف صدر فاطمه بظهور الحجه

[درآرزوی کربلا. گناه یعنی دور شدن از مهدی عج]

حضرت زهرا: داد از این درد که اُفتاده به جانم ای داد

حضرت زهرا

داد از این درد که اُفتاده به جانم ای داد

"من زمین خورده ترین مردِ جهانم " ای داد

من جوانم تو جوان پیر شدی پیر شدم

زود می‌اُفتد از این غم ضربانم ای داد

نوزده سالگی‌ات قسمت ما حیف نشد

چشم خوردیم من و تازه جوانم ای داد

من که لب دوختم اما جگرم را چه کنم

می‌شود تا دو سه خط روضه بخوانم : ای داد

همه‌ی شهر به اُفتادنمان خندیدند

همه دیدند که پاشید تَوانم ای داد

هفت جای بدنت تا در مسجد بشکست

و نمی‌شد به تو خود را برسانم ای داد

همه گفتند علی بود و زنش را کُشتند

من جگر سوخته از زخمِ زبانم ای داد

درِ خیبر ، صفِ دشمن همه هیچ.. این غم را

نتوانم نتوانم  نتوانم ای داد

[درآرزوی کربلا. گناه یعنی دور شدن از مهدی عج]

شوخی با شعرا


شوخی با شعرا

*فردوسی در قرنطینه :*

چنین گفت فردوسی پاکزاد

چو خواهی که هر دم بیابی مراد

بزن ماسک بر چهره ، دستت بشور

سر و کار تو تا نیفتد به گور

*شهریار در قرنطینه :*

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا در این اوضاع وانفسا چرا؟

واکسنی و بعد از این که من گرفتم آمدی

سنگدل این زودتر

می‌خواستی، حالا چرا؟

*حافظ در قرنطینه :*

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود

بینی اش بر اثر ماسک زدن سوخته بود

*ملک الشعرا در قرنطینه :*

برو ماسک می زن، مگو چیست ماسک

که خود مایه‌ی زندگانی ست ماسک

*عراقی در قرنطینه :*

ای دوست، تو را به هر مکان می‌جستم

هر دم خبرت از این و آن می‌جستم

دیدم که بدون ماسک حاضر شده‌ای

خجلت زده‌ام کز تو نشان می‌جستم

*خیام در قرنطینه :*

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که ماسک خود نمی‌زد همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟!

*رودکی در قرنطینه :*

گر داخل خانه ات نشستی، مردی

در بر دگران اگر ببستی، مردی

مردی نبود سفر در این وضع خراب

شاخ کرونا اگر شکستی، مردی

*مولوی در قرنطینه :*

در هوایت بی‌قرارم، بی‌قرارم روز و شب

ماسک خود را بر ندارم، برندارم روز و شب

عزیززند

[Forwarded from خانه ناهید]