حضرت_زهرا

حضرت_زهرا

می‌شویَمَت که آب شوم در عزایِ تو

یا خویش را بخاک سپارم بجایِ تو

قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن

تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو

گر وا نمی‌شدند گره‌های این کفن

دق مرگ می شدند زِ غم بچه‌های تو

خون جایِ آب می‌چکد از سنگِ غسلِ تو

خون می‌چکد که زنده کُنَد ماجرایِ تو

در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو

گُم شد میانِ خنده‌یِ مَردُم صدایِ تو

در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد

هر‌کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو

حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا

رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو

تنها نه جایِ دست نه جایِ کبودی است

آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.