حضرت_زهرابعد_از_شهادت

حضرت_زهرابعد_از_شهادت

بی‌نگاهت... بی‌نگاهت... مرده بودم بارها...

ای که چشمانت گره وا می‌کنند از کارها

مهر تو جاری شده در سینه‌ی دریا و رود

دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها ..

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست

با تو شیرین است اما سفره‌ی افطارها..

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند

یاس‌ها، آلاله‌ها، گل‌پونه‌ها، گل‌نارها

برگ‌های نازکت را مرهمی جز زخم نیست

دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها...

بعد تو دارد مدینه غربتی بی حد و مرز

خانه‌های شهر... درها... کوچه‌ها... دیوارها...

نخل‌های بی‌شماری نیمه‌شب‌ها دیده‌اند

سر به چاه درد برده کـــــوه صبرب، بارها...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.