آخرین لحظه‌های ماه دسامبر

آخرین لحظه‌های ماه دسامبر

جمع بودند جمعی از حضرات

بود یک کاج سبز و رنگارنگ

ظرف آجیل و میوه و شکلات

غاز بریانِ روی میز غذا

می‌ربود از شکم قرار و ثبات

یک طرف نرد و یک طرف شطرنج

عده‌ای کیش و عده‌ای هم مات

آن یکی گل به این یکی دادی

وین یکی هم بداد قند و نبات

لامپ‌ها دور کاج بسته شدند

و صلیبی که بود راهِ نجات!

برق رفت و چه شد؟ همه دپرس

بشدندیّ و زهر شد لذّات

لحظاتی گذشت و برق آمد

و به پا شد دوباره شور و نشاط

یک نفر تا که لامپ روشن شد

زد پلِی‌بک کمی به فطرت و ذات

شادمان شد از این و فوراً گفت:

بر محمد وَ آل او صلوات

احد ارسالی

وطنز بهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.