به نام خداوند جان آفرین

به نام خداوند جان آفرین

خدای زمین و زمان آفرین

خدای سپهر از دخان افرین

هم از نار و گل انس و جان افرین

خدای چنین و چنان آفرین

خدای فلان و فلان آفرین

پس از حمد بسیار یکتا خدای

بگم قصه تا کمی حال بیای

یکی پهلوان عریض و طویل

که بوده ست در سیستان بی بدیل

حریفش نبوده خر و اسب و فیل

از اول قوی بوده او بی دلیل

که دمبل زده صبح و شب با سبیل

که بوده سبیلش چنان دسته بیل

که مادر نهاده بر او نام مرگ

که وصفش نویسم شود شصت برگ

سرش شد پس از مرگ سهراب طاس

شنیدم که اسبش شده کالباس

خودش هم کف قهوه خانه پلاس

به دنبال ال اس دی و بنگ و ناس

به یک فن و ده مشت و صد التماس

منش کردم این رستم با کلاس

بگویم برایت از او داستان

به این روزگار آمد از باستان

ز زابلستان راه را کرده طی

به دنبال غول بنفشی به ری

به یک دست گرز و به یک دست نی

زند روی او فن سر بند و پی

چقد چرک و چاقال او عی عی

بمیره ذلیل مرده ایشالّا هی

به سمتش رها سازد او لنگه کفش

که زیر دو چشمش نماید بنفش

ولی غول خندان ندادش امان

که از خنده اش الامان الامان

به او داد تا زیر گیری نشان

بزد فن بنزین که رستم چنان

زمینگیر گردید و شد ناتوان

و فریاد او رفت تا آسمان

اگر نیست رستم به فنش حریف

خدایا تو و مردمان ضعیف!

مهدی پیرهادی

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.