حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا

باید که با تنهایی ام دیگر بسازم

با درد پهلوی تو ای دلبر، بسازم

با این غروری که شکسته بین کوچه

با بغضِ در حلقوم و چشمِ تر بسازم

از من پس از کوچه دگر چیزی نمانده

با من بمان تا حیدری بهتر بسازم

کنج قفس افتادی و بالت شکسته

ای کاش می شد تا برایت پر بسازم

غصه نخور تعمیر خواهم کرد در را

تو امر کن ده تا از این بهتر بسازم!

تازه به فکرِ ساختِ گهواره بودم

حالا برای خانه باید در بسازم

انگشترت را با غلافش خُرد کرده

باید برایت زود انگشتر بسازم

با من بمان و خوب شو تا که ببینی

من از مدینه باز یک خیبر بسازم

شاعر:محمد_کابلی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.