سخت آزرده شد و وقتِ سفر درد کشید

سخت آزرده شد و وقتِ سفر درد کشید

بسکه از دست قضا، دستِ قدَر درد کشید

تار میدید و شنیدم که حدودِ دو سه ماه

با همان چشم ِ ورم کرده و «تر» درد کشید

از همان لحظه که، گستاخیِ آتش گل کرد

جگرش سوخت و از داغِ پدر درد کشید

میخ با آتش و دیوار تبانی می کرد

بیهوا تا که لگد خورد به «در»! درد کشید

جانش آمد به لب و آنچه نباید می شد

تا که شش ماهه پسر گشت سپر درد کشید

پشتِ در آیه ای از سورۂ کوثر جان داد

گفت «یافضّه خذینی» و کمردرد کشید

با همان دست که با آه می آمد بالا

دستمالی به سرش بست و چه سردرد کشید

در خودش ریخت غمش را همۂ روز، ولی...

شب چه بیتاب شد و تا به سحر درد کشید

به علی(ع) گفت عزیزم به خدا رفتنی ام

خودش از گفتنِ این حرف و خبر درد کشید

بارها دست به زانو زد و برخواست علی(ع)...

تا که تابوت بسازد چقدَر درد کشید!

شاعر:مرضیه_عاطفی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.