حضرت_معصومه #مرثیه_حضرت_معصومه

حضرت_معصومه #مرثیه_حضرت_معصومه

گرچه از دوریِ برادرِ خود

ذره ذره مریض‌تر می‌شد

عوضش میهمانِ مردم قم

لحظه لحظه عزیز تر می شد

تا بیایی تبرکی ببرند

همه درهای خانه‌ها وا بود

در میان اهالی این شهر

سرِ مهمانیِ تو دعوا بود

خوب شد پرده‌هایِ محمل تو

هر کجا رفته‌ای حجابت شد

خوب شد با محارمت بودی

زانویی خم شد و رکابت شد

آب پاشیده‌اند و خاک مسیر

ذره ای روی چادرت ننشست

رد نشد ناقه‌ی تو از بازار

محملِ چوبی‌ات سرت نشکست

کوچه‌ها ازدحام داشت اما

سرِ این شهر رو به پایین است

می‌روی کوچه کوچه می‌گویی

ضربِ شامی عجیب سنگین است

میرسی و حواسِ مردم هست

آب در دلت تکان نخورد

از کنارِ خرابه رد نشوی

یا نگاهت به خیزران نخورد

دختری بود با شما یا نه؟

که اگر بود غصه‌ای کم داشت

جایِ زنجیر و خار و نامحرم

گِردِ خود چند چشمِ مَحرم داشت

معجرت احترامِ خود دارد

چه خیالی اگر برادر نیست

رویِ سرهایشان طبق آمد

ولی اینبار رویِ آن سر نیست

آه بیماری و همه بیمار

شهر قم شد مریضِ روضه‌ی تو

حرف دختر شد و دلت لرزید

شده وقت گریزِ روضه‌ی تو

عمه اش گفت خوب شد خوابید

چند شب بود تا سحر بیدار

کمکم کن رباب جای زمین

سر او را به دامنت بگذار

آمد از بین بازوان سر را

تا که بردارد عمه‌اش ای داد

یک طرف دخترک سرش خم شد

یک طرف سر به روی خاک افتاد

شاعر:حسن_لطفی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.