ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
قبلاز شکنجه - لبهایِ خود را، وا نمود و گفت؛
هر چه به خاطر داشت - از بود و، نبود و گفت؛
مانده بود - هر چه، که بر روی ِ دل ِ وا ماندهاش
با زخم و دلی پُر درد، دهان ِ خود گشود و گفت؛
ده ساله بودم - خبر آمد پدر، در خون شناور شُد
پاشید - از هم زندگی، یکهو شُدیم نابود و گفت؛
بعدها که فهمیدیم - پدر جان، از جنگلیها بود
بابا بزرگ - این حقیقت را، به ما فرمود و گفت؛
بابا برایِ حقّ ِآزادی، آوارهشُد در کوهو در جنگل
توی ِ دل ِ جنگل - بسی بیراه ِها، پیمود و گفت؛
بعد ِ پدر - بیچاره مادر، یک تنه - تنهای ِ تنها
بار ِ تمام ِ زندگانی - روی ِ دوشش، بود و گفت؛
مادر تلف شُد - بعد ِ پدر جان، مادرم دقّ کرد
گوش ِ مُفتّش میشنید، او نیز میافزود و گفت؛
ما - با عذاب و رنج و محنت، قد کشیدیم
در دامان ِ جنگل - کوه و دریا، سپیدرود و گفت؛
روزی رسید - من هم، صاحب ِ فرزند گشتم
امّا - زبانم سُرخ و در نقد، زهر آلود و گفت؛
زندان، ساواک - بازداشتها، پُشت ِ سر ِ هم
راه ِ نفس - بر اهل ِ خانه، گردید مسدود و گفت؛
اندوه و ماتم بود - مملکت، لبریز ِ از غم بود
گوئی خدا - ابیات ِ غم را، میسرود و گفت؛
با همّت ِ مردم - شاه رفت از کشور، انقلاب آمد
وضع ِ وطن - شاید رَوَد، رو به بهبود و گفت؛
من با پسرها - در باغو شالیزار، امّا پی ِ قدرت:
از داوود-محمود، تا فردی چُنان مسعود و گفت؛
چشم ِ طمع داشت اجنبی - دائم، پی ِ این خاک
ایمن نبود - از چشمْ زخم ِ هر حسود و گفت؛
شُد جنگ ِ تحمیلی - منم، یک پیر ِ درمانده
امّا پسرها عاشقانه - رفتند، ره ِ مقصود و گفت؛
روزی تلفن زنگ زد - همسرم، برداشت گوشی را
دیدم - نشست و صورتش، گشت کبود و گفت؛
گفتند فرزندت شهادتشُد نصیبش - قلباً خمیدم
امّا بهظاهر راضیام - شکر ِخدا، خشنود و گفت؛
آن یکی - یکدستو پایش داد، هم شیمیائی شُد
روزی - خبر آمد، آخری هم گشته مفقود و گفت؛
با خون ِ دل - این سرزمین را، حفظ کردیم
با شهادت - با حماسه، الطاف ِ معبود و گفت؛
ما ... عقب اُفتادهایم - از کُلّ ِ دنیا، سالهاست
سقوط کردیم همیشه - پس کو صعود و؟ گفت؛
تباهی و تورّم - باز بیکاری، باز هم ظلم و ستم
چپاول - باز هم یک اقتصاد ِ بد، رکود و گفت؛
خستهام ایبازجو - از جور و زور و زر، از تزویر
خستهام - از بیرمق شهر ِ ، پُر ز ِ دود و گفت؛
تمامش- اعترافات ِمن ِخسته، کُلّ َش شکنجهبود
شکنجه - نبود اینها اگر، پس چه بود و؟ گفت؛
بازجو !! در من ِ پیر ِ شکسته - ترس میبینی؟
پیرم امّا - خم نخواهمشُد بهپیشت، بیوجود و -
سکوت .... دگر - چیزی نگفت !!
حسن_جهانچی
۲۵ دیماه - ۱۳۹۷
HasanJahanchi