قبل‌از شکنجه - لب‌هایِ خود را، وا نمود و گفت؛

قبل‌از شکنجه - لب‌هایِ خود را، وا نمود و گفت؛

هر چه به خاطر داشت - از بود و، نبود و گفت؛

مانده بود - هر چه، که بر‌ روی ِ دل ِ وا مانده‌اش

با زخم و دلی پُر درد، دهان ِ خود گشود و گفت؛

ده ساله بودم - خبر آمد پدر، در خون شناور شُد

پاشید - از هم زندگی، یکهو شُدیم نابود و گفت؛

بعدها که فهمیدیم -  پدر جان، از جنگلی‌ها بود

بابا بزرگ - این حقیقت را، به ما فرمود و گفت؛

بابا برایِ حقّ ِآزادی، آواره‌شُد در کوه‌و در جنگل

توی ِ دل ِ جنگل - بسی بی‌راه‌ ِها، پیمود و گفت؛

بعد ِ  پدر -  بیچاره  مادر،  یک ‌تنه -  تنهای ِ تنها

بار ِ  تمام ِ زندگانی - روی ِ دوشش، بود و گفت؛

مادر  تلف شُد -  بعد ِ  پدر جان،  مادرم  دقّ کرد

گوش ِ مُفتّش می‌شنید، او نیز می‌افزود و گفت؛

ما  -  با  عذاب  و  رنج  و  محنت،  قد کشیدیم

در دامان ِ جنگل - کوه و دریا، سپیدرود و گفت؛

روزی  رسید -  من  هم،  صاحب ِ  فرزند گشتم

امّا -  زبانم  سُرخ  و  در  نقد،  زهر آلود و گفت؛

زندان،  ساواک  -  بازداشت‌ها،   پُشت ِ  سر ِ هم

راه ِ نفس - بر اهل ِ خانه‌، گردید مسدود و گفت؛

اندوه و  ماتم  بود -  مملکت،  لبریز ِ از غم بود

گوئی خدا  -  ابیات ِ  غم را،  می‌سرود و گفت؛

با همّت ِ مردم - شاه رفت از کشور، انقلاب آمد

وضع ِ  وطن -  شاید  رَوَد، رو به‌  بهبود و گفت؛

من با پسرها - در باغ‌و شالی‌زار، امّا پی ِ قدرت:

از داوود-محمود، تا فردی چُنان مسعود و گفت؛

چشم ِ طمع داشت اجنبی - دائم، پی ِ این خاک

ایمن نبود -  از چشمْ  زخم ِ  هر حسود و گفت؛

شُد  جنگ ِ  تحمیلی -  منم،  یک  پیر ِ  درمانده

امّا پسرها عاشقانه - رفتند، ره ِ مقصود و گفت؛

روزی تلفن زنگ زد - همسرم، برداشت گوشی را

دیدم -  نشست و صورتش،  گشت کبود و گفت؛

گفتند فرزندت شهادت‌شُد نصیبش - قلباً خمیدم

امّا به‌ظاهر راضی‌ام - شکر ِخدا، خشنود و گفت؛

آن یکی - یک‌دست‌و پایش داد، هم شیمیائی شُد

روزی - خبر آمد، آخری‌ هم  گشته مفقود و گفت؛

با  خون ِ دل -  این‌   سرزمین را،  حفظ  کردیم

با شهادت  -  با حماسه،  الطاف ِ  معبود و گفت؛

ما ... عقب اُفتاده‌ایم - از  کُلّ ِ دنیا، سال‌هاست

سقوط کردیم همیشه - پس کو صعود و؟ گفت؛

تباهی و تورّم - باز بی‌کاری، باز هم  ظلم و ستم

چپاول -  باز هم  یک اقتصاد ِ بد، رکود و گفت؛

خسته‌ام ای‌بازجو - از جور و زور و زر، از تزویر

خسته‌ام -  از بی‌رمق  شهر ِ ،  پُر  ز ِ دود و گفت؛

تمامش- اعترافات ِمن ِخسته، کُلّ َش شکنجه‌بود

شکنجه -  نبود  این‌ها اگر، پس چه بود و؟ گفت؛

بازجو !!  در من ِ  پیر ِ  شکسته - ترس می‌بینی؟

پیرم ‌امّا - خم‌ نخواهم‌شُد به‌پیشت، بی‌وجود و -

سکوت .... دگر - چیزی نگفت !!

حسن_جهانچی

۲۵ دی‌ماه - ۱۳۹۷

HasanJahanchi

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.