منکه از اهل حرَم، آب رو دار ترم

منکه از اهل حرَم، آب رو دار ترم
تیر کین آمد و گفت، آب رویت ببرم
نه همین چشم زِرِه قامت من تر کرده
اشک مشک آمده و گریه به من سر کرده
یا اَخا کن نظری، در خیامم مَبَری
پرچم از دست جدا، جام از مست جدا
پشت تو با سر من هر دو بشکست جدا
مادرت آمده نتوان به برش برخیزم
خون چشمم عوض گل به رهش می ریزم
کُن به علقم گذری، در خیامم مَبَری
مستم و می زده ام، پیش پیر آمده ام
پیر من هست حُسین، علقمه میکده ام
آنکه از روز ازل باده به من داده تویی
می تو و میکده تو جام تو و باده تویی
تو ز من با خبری، در خیامم مَبَری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.