کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد

سفر مشهد

 

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد
وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد
دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم
و سیل اشک که پشت پلکها سد شد
و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت
درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد
دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا
بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد
تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه
زمان برای عبور از خـودش مردد ش
دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار
کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد
قطار تهران،مشهد درست ساعت هش
و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد
و چند ساعت دیـگر به صحـن أزادی
نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد

قطار آمد و اندوه من کبوتر شد

هزار خاطره در ایستگاه پرپر شد
کدام کوپه ، من و شیشه ها گریسته ایم ؟

که ریل ها همه تا مقصد شما تر شد
گریستیم من و کوپه آنقدر تا صبح

قطار کشتی در اشک من شناور شد
دوباره در چمدانم غزل گذاشته ام

که بیت بیت پریشانی ام تناور شد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.