وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

یاد دارم یک غروب سرد سرد

یاد دارم یک غروب سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

" دوره گردم، کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس، عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر ندارین ، کوزه خالی می خرم "

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید ، بغضش شکست

" اول عید است و نان در سفره نیست

ای خدا! شکرت، ولی این زندگیست؟ "

بوی نان تازه ، هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم ، روزه بود

باز آواز  دوره گرد

رشته اندیشه ام را پاره کرد

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس، عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر ندارین ، کوزه خالی می خرم "

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت : " آقا! سفره خالی میخرید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.